اینجا زمین است؛

دانشکده ی انشاء تن و روان

اینجا زمین است؛

دانشکده ی انشاء تن و روان

با سلام
این وبلاگ با هدف در اختیار گذاشتن متن مصاحبه های یارومه بنا شده است.در صورت کپی ،لطفا منبع را درج بفرمایید ؛وگرنه برای شما پیگرد وجدانی خواهد داشت.
توآ

آخرین نظرات

نویسندگان

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

چنین بر فضای فیزیولوژی همراه در معبد انشاء بر شاگردی زمان و در اندیشه پاکی تن و به فرمان نهاد انسان و نقطه آغاز همراهان برنامه یکم چنین میباشد:

برنامه اول- بهداشت پاها و دستها به آماج روان کردن انرژی کیهان به درون بدن همراهان

برنامه دوم- پاک کردن گوشها و سوراخهای بینی و نای بر هفت تنفس طولی و آنگاه ماساژ دادن چشمها به صورت دورانی و محوری 

برنامه سوم- بهداشت دهان و دندان و زدن آب بر صورت و ماساژ دادن با حوله از پائین به بالا، از چپ به راست و میان حرکتی به واگشت و به سوی بیداری سرآگاه 

برنامه چهارم- ماساژ دادن دورانی و محوری اعضاءگردن بدن بر شمول دور گردن، دور کتفها، دور کمر، کشاله رانها، خط تقسیم دو پا، دور زانو و دور مچ پاها با حوله نمدار به جاندار

برنامه پنجم- مشت کردن دستها به طریقه کونگ فو توآ و چرخش دادن مچها به هفده باره(17) از سون دوران به راست و هفده باره به سون دوران به چپ و آنگاه به لختی کوفتن به نیت بیداری پوسته به اعضاء

برنامه ششم- بلند شدن روی پنجه پاها به هفده باره(17) و چرخش به چپ و راست و آنگاه مکثی به ذن در زمان و به سون توان همراه، دوباره چرخش و هفده باره(17) چرخش زانوها به چپ وراست ، هفده باره(17) فشار بر پاشنه و لبه خارجی پاها ، هفده باره (17)فشار بر لبه داخلی پاها به نیت توان دادن سون نیروها ، هفده باره(17) کوه کردن پنجه ها و بلند شدن به نقطه عقب پاشنه به آماج تعادل یابی به اراده همراه و آنگاه سر ریشه کردن مغز به جای پاها به زبر نیاز فشار عکس خون و مکث هفتاد(70) ثانیه ای با اراده و هفتاد (70)ثانیه به ذن و در این پیوندگاه به آغازگری حرکات و توجه به حیات پاها و دستها ، ملزم به دادن علامت به صورت به اضافه، ضربدر، موازی، مساوی،تقسیم، دورانی و نقطه یابی، براگشت توپک ثقل زمینی از مغز به نشیمنگاه در حول ستون فقرات و بیداری مدار الکتریکی و بر تنظیم کنترل اعصاب از صدوهفتادهزار (170000) نقاط انرژی آشکار و پنهان بدن همراه...

برنامه هفتم- ورود به معبد انشاء و تمرکز به جهان درون به زبر برون و به آماج هفت(7) مایه بر دقیقه های از نشستگاه تا به خود...آ

لحضه ها

• لحضه یکم...سکوت...

در اندیشه، اندیشه راهبر معبد انشاء بر تو ای همراه...

تو بزرگی بر ما و بر رازی از دیدنها و نهایتی از جهان بزرگ و توانی به نهایت اجزاء 

پس بگرد ای آفتاب هستی بخش و تو ای همراه

بی چشم اما پر نگاه بر تاریکیها...

اینگاه ستون بدن عمود بر دو اثر از مغز و نشیمنگاه به ثقل بدن در رابطه با کهکشانها و آنگاه کنکاشی بر نهایت توجه در ابهات بدن

اعماء و احشاء و حواس و احساس و از بی نهایت فرامین سلولهای مغز تا به فرمان سلولی و ژنی که به خود...آ و نقاط خود...آ از توآ

- فرق سر، نشیمنگاه و روان به دوران و برخورد دو جهان 

- فرق سر، چشم سوم یا نقطه بین ابروها و روان به دوران و برخورد دو جهان 

- فرق سر، نقطه تنفسی و روان به دوران و برخورد دو جهان 

- فرق سر، موجی به خط روان از ناف انسان و روان به دوران و برخورد دو جهان 

- فرق سر، پنجه های پاها روان به دوران و برخورد هنجار انرژی از دو جهان 

- پنجه های دستها از درک تبدیل بر عالم ممنوع و فرق سر و اجزاء به اجزاء

- فرق سر، سوی داغ و روان به دوران و اینبار خط روان و دانه دان و بدان چیست زمان لحضه و

• لحضه دوم ........................... در کیست؟

و بریدن تردید در اهمیت به جهان ارادی از فراگرد جهان برون و چندو چونی و ظهوری بر قضای لحضه سوم...

اعتراض و نبرد با توان به نادانی های زمان و توجه به تخم دانه چهرۀ پرتوان و گزینشی به دو جهان از این مکان و بر بی نهایت های چشم، دیدن به نادیدن و دوباره دیدن

- گوش به شنیدن و از نشنیدن و از دوباره شنیدن 

- زبان به خوردن و نخوردن و دوباره خوردن.... و زبانی از دیدن و ندیدن و کپیدن و زدودن..

- ذست به برزیدن و ناتوان دیدن و دوباره در نوردیدن و عالم ممنوع را برجیدن

- قلب به تپیدن و نتپیدن و دوباره تپیدن

- نفس به کشیدن و نفس نکشیدن و دوباره کشیدن 

به تب و تاب توان کیف رسیدن، انرژی نطفه را تا بی نهایت دیدن و از کف چشم و گوش و لب و زبان و دندان و تپش قلب و ذرات در خط روان و زانو که معنای آن در جهان همتی ز بر توان انسان و جهانی به سردترین و جهانی سوزان و به سوگند این دو جهان و نام آوران بر روان در دریافت و درک شایدی نباتات و نباتات و حیوانات بر ایمان نای فیلسوفان، دانشمندان، ابداع گران، کاشفین، هنرمندان، موسیقی دانان، دادگرایان و زبان پیامبران و عالمین ادیان، محققان، ماده گرایان پر درک و بر درک عالم جهات، کرات و فلزات به جنگلها به آبها، به خاکها و آتش در دانشکده اوفانزای بیماریهای درون به برون و پیونددانان، اقتصاد، فرهنگ، سیاست و اجتماعات بر تجسم زیست حیات تا پایان و تابستان، پائیز و زمستان و پایان بهار اول ورزشکاران در رتبه پایگاه جسم تا تفکر روان کتاب خوانان، زیباپرستان و مهرآفرینان با پیوند راهدانان در آن، دهقانان و کارگران و در فلسفه زمان و بر نهالان انشاء پزشکی در سون آدمیان و زبر فروزان به روز علوم از فیزیکدانان، ریاضیدانان، شیمیگرایان، روانشناسان و پر دانان فیزیولوژی انرژی کیهان و بر درک زبان روان و آنگاه بهار دوم بهاری از شکوفائی آخرین کنکاش از نبرد انسان با انسان تا به واگشتی از سلسلۀ نطفه ها و برخورد اندیشۀ همگنان جهان و حد پایان بینهایت های آن بر حکم کشف راز مجهولات کیهان و نوزادی از مادران و زِ مادر روان و تنی به انـشاء انسان از نقش جهان و جهانی بر خاصیت تحرک و بی آرامـی از این دنیای سکوت به تفکر، اعتـراض به زایـش و میـرش، گشت و واگشـت و دادسـتانی از برگشت سپهر، برگشتی تا فرمانی به سرنهشت و پادنهشت و هماهشت و به خود آئی، گر بخودآئی به :

• چهارمین لحضه

اندازۀ همراهی .......

درک جهان بزرگ از خورشیدها و ستارگان سرد، پنهان به اسرار رموز فیزیک بر هنجار ترکیبات تا بر حداقل جرم و حداکثر سرعت که شاهدان به درک اثر سوزنی به زیست میلیاردها جان به جهان نیمه جان و در بینهایت روان و این کلیدی است از منگاه توآ.....به خود....آ.......بخودآ

من اگاه......من.......من......من

ورود به:

• لحضه پنجم:

کتاب کونگ فو توا پر خط و سیاه به رویة سرخ چون خون خوانا، سرخ دانا، شال سرخ توانا و شال سرخ به روان انسانها که در کیست؟و موجی است از سرخ و سیاه و به لحضه است بی برخورد ولی با تو همراه و تمرکزی است به انشاء از بینهایت ها و تنیست و جهانیست، دانشکده ایست، معبدیست، نکته ایست، همراهیست، نقطه ایست بر زبر نشست بی دو پا و پروازیاست به دورها، آن سوها، از کجا ؟......همین جا......بخودآ......آ

من آگاه.....من.....من

تا به:

• لحضه ششم:

بی زمان

خلعی در نهایت توان 

سرد و جوشان 

و به حداقل طول خون سرخ روان

• بی بیان

• بی نگاه 

• بی حرکت

• بی جا و مکان 

• بی جرم

دور و نزدیک به همگان و در سکوت زمان به ذره ای تکان ، این جهان منست، منست در منست روان 

من با دوچشم به اندازه دو جهان می بینمش 

ای انسان 

در نهایت تا بی نهایت طوفان، ناگهان به من می گوید :

بخوان

جمود نمود بی رنگ سوگند تصویر پر رنگ را در ربود..... هر رنگ زاده می کند و مجموعه سرعت عالم را در نیستی تفقد و هستی بیرنگ دیدم و مختصر تحرکی آشکار تا فرض بی نهایت به دریافت و درک در خود می پرورانم و همه ارتعاشات و امواج را در مقابله او میکنم و در شکوه پیر هستی تکاملی از جهان پنهان با سلسله زمان به جهان آشکار می ریزد.

کیست انسان؟................................................................ منست روان 

• لحضه هفتم:

رستاخیز.....

به سرخیز........

به جاخیز.......

به پاخیز....... 

به خم خیز.......

به دورخیز.......

به زر خیز.......

و.......

زر انرژی جهانی است و زر تن خیزیست و به چهر فوق حاصل خیزیست و به زیر روا نیست

تن پایگاه تفکر و خاصیت جذب و درک آن در اسرار هندسی و تولید انرژی و لمس امواج در آزمایشگاه عظیم بدن انسان است ......

فرهنگستان تن متکی بر هفتاد و سه هزار «73000» تکنیک، ترکیب و عکس العمل سازی و خاصیت های موجی به خود و کرات و در مجموعه حرکات تا مرز توان سازی نیروهای فیزیکی و فیزیولوژی تن، که تن مملو از انرژی است.

همراه: در در کشف این دنیای ناشناخته و به سوگند شال سرخ راهبر معبد انشاء و به پرتوان راز توپک زمینیان و کهکشانهای آسمان و پرواز به سویه ذرات پنهان جنبش نموده ای به تصویر راز سیمرغ راهدان و ستاره پرتجربه جهان همراهان به بازوان و مشت گره خورده...... زمان ار طریقت دانایان.....با توان و یک اصل، انسان از تن به مایه روان .....

.......

همراه تو


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۳ ، ۱۰:۵۹
آنسه ما
پرواز کلاغ با نیرو محرکه سس خرمگس - 10 THOUGHTS ON “واگرایی و همگراییِ فارسی‌زبان‌ها”

استاد داریوشِ آشوری نویسنده٬ مترجم و زبان‌شناسِ ایرانیِ مقیمِ فرانسه است. درباره‌یِ استاد آشوری در ویکی‌پدیا آورده شده: «آشوری در قلمروِ علومِ اجتماعی و فلسفه‌یِ مدرن به توسعه‌یِ زبانِ فارسی از نظرِ دامنه‌یِ واژگان و بهبودِ سبکِ نگارش یاریِ فراوان کرده است. آشوری در آثارِ خود واژگانِ نوـ‌ترکیبی چون گفتمان٬ همه‌پرسی٬ آرمانشهر٬ رهیافت٬ هرزه‌نگاری٬ درس‌گفتار و مانندِ آن را به کار برد که معادلی‌ برایِ آن در زبانِ فارسی وجود نداشت».

بارِ اول استاد آشوری را در لندن دیدم. کتابِ چنین گفت زرتشت را با امضای خود برای‌ام هدیه کرد. کتابی که شیوایی و گیراییِ زبانِ آن مرا به حیرت آورد. آن هم زمانی که تازه از سمرقند آمده بودم؛ جایی که زبانِ زخمی و چاک‌چاک‌شده‌یِ فارسی با سختی دل می‌زند تا زنده بماند.
حالا که سخن از زبانِ فارسی می‌رود٬ شنیدنِ نظراتِ استاد آشوری شاید واجب‌تر از همه باشد؛ شنیدنِ برداشت‌هایِ استاد از وضعیّتِ سه شاخه‌یِ زبانِ فارسی و راهِ‌حل‌های پیوندِ این سه شاخه از زبانِ خودِ او ارزشی دیگر دارد.

 

د.آ.: زبانِ فارسی٬ دری یا تاجیکی ریشه‌اش خراسانِ بزرگ و یکی از گویش‌هایِ محلّیِ زبانِ ایرانی بوده که در دورانِ پس از اسلام٬ قرنِ سوم(هجری) به بعد٬ در زمانِ سامانیان تبدیل به زبانِ نوشتاری و ادبی شده است و به عنوانِ زبانِ ادبی قلمروِ بزرگی را فتح کرده است. دامنه‌یِ نفوذ و آفرینشِ آثار-اش نه فقط به خراسانِ بزرگ٬ بلکه به سراسرِ قلمروِ ایرانِ امروزی٬ افغانستان٬ تاجیکستان و شبهِ قاره‌یِ هند رفته و ادبیاتِ این زبان٬ به‌خصوص زبانِ شعر٬ میدانِ نفوذِ بسیار فراخی پیدا کرد.

زمانِ درازی٬ حدودِ هزار سال٬ به عنوانِ زبانِ مشترکِ ادبی در یک منطقه‌یِ پهناورِ جغرافیایی حضور داشته است. گویش‌هایِ بومی و محلّی در طولِ زمان با فاصله‌هایِ جغرافیایی از یکدیگر دورتر می‌شوند و حتّا دستورِ زبان و ساختارِ آواییِ آن‌ها نیز متفاوت می‌شود. تا حدی که به زبان‌هایِ جداگانه‌ای تبدیل می‌شوند.

این زبان تا همین اواخر اعتبارِ خود را حفظ کرده بود. امّا از نیمه‌یِ قرنِ نوزدهم به بعد با برخوردِ تمدنِ اروپایی و شکسته شدنِ این حوزه‌یِ فرهنگی و نوعِ ارتباطِ هر کدام از این قطعه‌هایِ فرهنگی با تمدنِ اروپایی این اعتبار آسیب دید. به طورِ مثال٬ زبانِ فارسیِ ایران با زبانِ فرانسوی٬ شاخه‌یِ دریِ افغانی با زبانِ انگلیسی از طریقِ هند و شاخه‌یِ تاجیکی با زبانِ روسی ارتباط پیدا کردند. تمامِ این‌ها عواملِ مهمّی برایِ تغییرِ فضاهایِ زبانی و دور کردنِ آن از زبانِ کلاسیک بودند. در زبانِ ادبیِ مدرن مثلِ زبانِ داستان‌نویسی٬ رمان‌نویسی٬ نمایشنامه‌نویسی هر کدام به گویشِ بومیِ خود وابسته هستند. به طورِ مثال٬ داستان نویسیِ ایرانی بر اساسِ لهجه‌یِ تهرانی و در افغانستان بر اساسِ لهجه‌یِ کابل و هرات است. در نتیجه ادبیاتِ‌شان برایِ یکدیگر به اندازه‌یِ ادبیاتِ نوشتاریِ کلاسیک آشنا و فهمیدنی نیست.

ش.س. : در تاجیکستان جریانی به وجود آمده که تلاش می‌کند به زبانی بنویسند که برایِ دیگر فارسی‌زبانان قابلِ فهم باشد. چرا در ایران چنین تلاشی دیده نمی‌شود؟

د.آ. : در ایران به دلیلِ آن که زبانِ فارسی زبانِ رسمی و زبانِ آموزشی ست و همچنین منابعِ اقتصادیِ دولت در پشتِ آن بوده است٬ این شاخه از زبانِ فارسی رشدِ بیش‌تری داشته و خود را بیش‌تر سازگار کرده است و الگویِ آن٬ زبان‌هایِ اروپایی بوده. در ابتدا زبانِ فرانسوی و از جنگِ جهانیِ دوم به بعد٬ زبانِ انگلیسی الگو شده است. طبیعی ست که اهلِ فرهنگ در تاجیکستان و افغانستان راهنمایِ‌شان بیش‌تر شاخه‌یِ فارسیِ ایرانی باشد.

ولیکن به نظر می‌رسد از سویِ ایران به دو شاخه‌یِ دیگرِ زبانِ فارسی توجهی نشده است. در حالی که لازم است به منابعِ زبانی در افغانستان و تاجیکستان که منابعِ بسیار مهمّی هستند نیز توجه شود و این می‌تواند به رشد و تحولِ زبانِ فارسی در بسترِ دنیایِ مدرن یاری دهد. امّا مجموعه‌یِ شرایطِ سیاسی٬ اقتصادی و فرهنگی چنین امکانی را فراهم نکرده است.

ش.س. : شما در مقاله‌یِ خود «فارسی٬ دری٬ تاجیکی» از واگراییِ دوباره بینِ این سه شاخه‌یِ زبانِ فارسی صحبت می‌کنید. لطفاً در این باره توضیحِ بیش‌تر دهید.

د.آ. : در دورانِ واگرایی٬ قلمروِ زبانِ فارسی سه قلمروِ سیاسیِ جداگانه پیدا می‌کند: ایرانِ کنونی٬ افغانستان و تاجیکستان. مرزهایِ‌شان به رویِ هم بسته می‌شود. امّا از زمانی که «دیوارِ آهنین» کشیده شد و نظامِ شوروی حاکم شد٬ خودــ‌ به‌ــ‌خود این روابط قطع شد و تنها راهِ ارتباطِ شاخه‌یِ تاجیکی با فرهنگ و تمدنِ مدرنِ زبانِ روسی بود. اساساً آن‌ها هیچ اطلاع و خبری از آن‌چه در ایران و افغانستان می‌گذشت٬ نداشتند. افغان‌ها هم به دلیلِ حاکمیتِ پشتون‌ها که خیلی بر رویِ هویّتِ افغانی و زبانِ پشتو تکیه می‌کردند٬ سعی داشتند که اجازه ندهند زبانِ فارسیِ مدرنِ ایران در آن‌جا نفوذ کند. در نتیجه یک دورانِ واگرایی پیش آمد و اگر ادامه پیدا می‌کرد به جداییِ کاملِ این سه شاخه می‌انجامید. امَا باز شدنِ نسبیِ این سه منطقه باعثِ دادــ‌ وــ‌ ستدِ فرهنگی شده است تا شاخه‌یِ ایرانی بتواند دست‌آورد‌های‌اش را به دو شاخه‌یِ دیگر عرضه کند.

در موردِ شاخه‌یِ افغانی مشکلِ زیادی نیست؛ به دلیلِ آن که خط یکی ست. امّا در موردِ شاخه‌یِ تاجیکی مسأله‌یِ اصلی تفاوتِ خط(زبان‌نگاره) است. زبان‌نگاره‌یِ سیریلیک برایِ فارسی‌زبان‌هایِ دیگر قابلِ فهم نیست. همچنین خطِّ زبانِ فارسیِ کهن را دیگر در تاجیکستان نمی‌شناسند.

در ابتدا شور و هیجان برایِ نزدیکی به ایران زیاد بود. امّا عواملِ اقتصادی و به‌ویژه عواملِ سیاسی مانع از آن شدند که این حرکت رشدِ طبیعی داشته باشد. از جمله جمهوریِ اسلامی(ایران) که می‌خواهد تبلیغاتِ اسلامی و شیعی کند و در افغانستان پشتون‌ها که در مقابلِ نفوذِ فارسیِ ایرانی مقاومت می‌کنند.

به هر حال اکنون روندِ پیچیده‌ای در جریان است و گاهی واگرایی و گاهی همگرایی ست. ولی به طورِ کل روندِ همگرایی بیش‌تر است. به دلیلِ آن که رسانه‌هایِ بی‌مرز مانندِ رادیو٬ تلویزیون در انتقالِ زبان و میراثِ زبانی نقشِ بسیار مهمی دارند.

ش.س. : در تاجیکستان بعد از فروپاشیِ شوروی اصطلاحاتی که در آن زمان روسی بود٬ با معادل‌هایِ رایج در ایران جایگزین شد که این جریان ادامه دارد و باعث شده است که زبانِ فارسیِ تاجیکی به زبانِ فارسیِ ایرانی نزدیک شود. شما به عنوانِ یک زبان‌شناس باور دارید روزی معیارِ زبان در این سه شاخه‌یِ فارسی یکی شود و آیا نیازی به این امر هست؟

د.آ. : زبانِ آلمانی در آلمان٬ اُتریش و بخشِ عمده‌ای از سوئیس زبانِ رسمی ست؛ ولی در قلمروِ این زبان دیالکت‌هایِ مختلف وجود دارد. مانندِ آلمانیِ سوئیسی که از نظرِ گرامری(دستوری) کاملاً یک زبانِ دیگر است. امّا آن چه این اشتراک را حفظ کرده٬ زبانِ نوشتاریِ آلمانی ست که به آن «هوخ دویچ»(Hochdeutsch) می‌گویند و زبانِ رسمی و مشترِ ادبیِ بینِ این کشورها ست و روزنامه‌ها و نویسندگانِ این کشورها به این زبانِ نوشتاریِ مشترک می‌نویسند.

همچنان که در بینِ اعراب یک زبانِ مشترکِ ادبی و نوشتاری به‌رغمِ گویش‌هایِ مختلف وجود دارد. امّا در حوزه‌یِ زبانِ فارسی ایجادِ این اشتراک به دلیلِ دوره‌یِ واگرایی که وجود داشته بسیار مشکل است. اگرچه می‌توانند به هم نزدیک شوند٬ امّا به نظر نمی‌آید که مانندِ زبانِ انگلیسی یا آلمانی قلمروِ بزرگِ نفوذی از نظرِ نوشتاری بتواند ایجاد کند.

نویسندگانِ افغان در حوزه‌یِ ادبیات و علومِ انسانی به زبانِ نوشتاریِ ادبیِ ایران نزدیک هستند و آن چه روشنفکرانِ ایران در طولِ پنجاه سال پرورش داده اند٬ در افغانستان نفوذِ زیاد کرده است. بنا بر این٬ مقالاتِ ادبی یا تجلیلِ اجتماعی-سیاسی را تقریباً به زبانِ مشترک می‌نویسند. در این میان نقشِ رسانه‌هایِ بدونِ مرز مانندِ اینترنت خیلی مهم است. امّا در بینِ ایران و تاجیکستان مسأله‌یِ خط٬ مشکلِ بزرگی ست.

ش.س. : در تاجیکستان همچنان تلاش می‌کنند هرچند با خطِّ سیریلیک٬ زبانِ رسانه‌ای را به زبانِ رسانه‌ایِ ایران نزدیک کنند. همچنین به کار بردنِ کمترِ کلماتِ عربی در ایران به تاجیکان کمک کرد که متنِ فارسی را بهتر بفهمند؛ زیرا مشکلِ تاجیک‌ها زبانِ عربی ست. امّا شما روشن نگفتید که آیا نیاز به چنین معیارِ مشترکی برایِ این سه شاخه‌یِ زبانِ فارسی وجود دارد؟

د.آ. : نیاز بر اساسِ آن است که جامعه‌ای‌ کمبود را حس کند. نیاز به توسعه‌یِ زبان بر اساسِ نیازهایِ دنیایِ مدرن در حوزه‌یِ علوم٬ تکنولوژی٬ علومِ انسانی٬ ادبیات و غیره باعث شده هر سه شاخه‌یِ زبانِ فارسی در صد سالِ اخیر تحولاتِ مهمی را طی کند.

امّا متأسفانه به دلیلِ مسائلِ سیاسی که این سه کشور را از هم دور می‌کند٬ به دولت‌ها نمی‌توان امیدی داشت؛ مگر آن که اهلِ فرهنگ و قلمِ سه کشور به هم نزدیک شوند و هم‌اندیشی کنند که نیازمندِ منابعِ مالی ست. این مسأله‌ پیچیده است و هم ابعادِ فرهنگی٬ سیاسی و اقتصادی دارد.

این که یک معیارِ مشترک به وجود بیاید٬ در شرایطِ کنونی بعید به نظر می‌رسد. امّا این که شاخه‌یِ دریِ افغانی و تاجیکی از نظرِ زبانِ نوشتاری به شاخه‌یِ ایرانی نزدیک شوند٬ روندی ست که ادامه دارد و شاید در درازمدت یک معیارِ مشترکِ زبانی به وجود بیاورد.

– چاپ‌شده در فصلنامه‌یِ «زبانِ پارسی»(شماره‌یِ چهارم)٬ زمستانِ ۱۳۹۲.

 


,,,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۳ ، ۱۷:۲۰
آنسه ما