اینجا زمین است؛

دانشکده ی انشاء تن و روان

اینجا زمین است؛

دانشکده ی انشاء تن و روان

با سلام
این وبلاگ با هدف در اختیار گذاشتن متن مصاحبه های یارومه بنا شده است.در صورت کپی ،لطفا منبع را درج بفرمایید ؛وگرنه برای شما پیگرد وجدانی خواهد داشت.
توآ

آخرین نظرات

نویسندگان

پرواز کلاغ با نیرو محرکه سس خرمگس - شما که غریبه نیستید-گلایه از نویسنده ی محبوب کودکی و نوجوانیمون
امروز مراسم اختتامیه ی دومین جشنواره مجازی کتابخوانی بود که در فرهنگسرای ارسباران واقع در خیابان جلفا برگزار شد و انصافا برنامه ای پربار بود.نویسنده ها و شاعران بسیاری بودند و به عبارتی یک دورهمی فرهنگی عالی بود.

اما برویم سراغ علت بغض من...در میان این نویسنده ها او هم بود.نویسنده ی دوران کودکی خیلی از ما دهه شصت و هفتادیا...تکثر ما وقتی خواندن و نوشتن را یاد گرفتیم کتابی از کتاب های ایشان در دستمان بود و می خواندیم.مراسم اختتامیه که تمام شد رفتم تا از او دست خطی بگیرم تا عکسش را برای شما دوستان در وبلاگ بگذارم.ایشان در جمع گفت که کتابی بخرید تا برایتان امضا کنم یا اگر کتابی از من دارید بیاورید.پیش رفتم و دفترچه ام را بردم:"میشه برای من و مخاطبین وبلاگم دست خطی بنویسید؟"در پاسخم گفت:"نه من فقط کتاب امضا می کنم.برو یه کتاب بخر بیار امضا کنم."این را که گفت،بغض در گلویم گیر کرد.حس کودکی را داشتم که بهش دروغ گفته باشند،آن هم دروغی بزرگ،وناگهان این دروغ فاش شده باشد و تمام باورهای کودکانه ام را به هم بریزد.آری،بغضی بود از آن بغض های کودکی که شدیدترین دغدغه اش این باشد که شکلاتش را گرفته باشند.آقای نویسنده،اول می خواستم نامه ای شخصی برای خود شما بفرستم و برایم مهم نبود که برایتان مهم نباشد،فقط می خواستم بدانید که دل کسی را شکستید.اما دیدم شما که غریبه نیستید،بگذارید بقیه هم بدانند.آقای هوشنگ مرادی کرمانی،نویسنده ی محبوب کودکی من که همیشه آرزو داشتم شما را ببینم و وقتی فهمیدم شما به فرهنگسرای کار آمدید و من نمی دانستم و ناراحت شدم که چرا این فرصت را از دست دادم،کاش هیچ وقت شما را نمی دیدم تا تصویر ذهنی ام خراب نمی شد و برایم همان هوشنگ مرادی کرمانی گرم و خوش اخلاق و دست نیافتنی می ماندید.آن لحظه که به من گفتید برو کتاب بخر و من پول نداشتم و موجودی ام کلا"چهارهزارتومان بود که باحداقل دوهزار و پانصدتومانش باید تا خانه می رفتم و حالم هم خوب نبود که بگویم مقداری از راه را پیاده بروم تا پولی را کتاب بخرم، از این که پول نداشتم دلم نشکست،از این دلچرکین شدم که یک خط نوشتن روی کاغذ نه از شما وقتی می گرفت و اگر هم بحث مصرف جوهر خودکار بود من که خودکار را هم خودم دادم و تازه خودکار دیپلمات بیست هزارتومانی ام قابل شما را نداشت...من واقعا نتوانستم برای این که شما نگذاشتید دست خطی از شما داشته باشم توجیهی پیدا کنم.خیلی با خودم کلنجار رفتم.حسی بود که از شکست عشقی نداشته ام هم برایم جدی تر بود و شاید این خالص ترین احساسم بعد از پدرم به یک مرد بود که مثل عموی کوچکم که- متولد1346است و من همیشه سربه سرش می گذارم-دوستتان می داشتم و از دوره راهنمایی آرزوی دیدنتان را داشتم...کاش هیچ وقت نمی دیدمتان.

این بی پولی امروز برای من درسی بزرگ بود تا شخصیت انسان ها را بشناسم؛شما در حال حاضر نویسنده ای محبوب و معروف هستید و هیچ برایتان مهم نیست که قلب کسی را بشکنید وناراحتی یک نفر از دستتان مهم باشد چون با یک نفر به هیچ جای دنیا بر نمی خورد و هنوز هم بسیاری هستند که سنگ شما را به سینه می زنند و حتی ممکن است بابت نوشتن این متن و انتشارش در مجازستان به من ناسزا بگویند و جانب شما را بگیرند؛اما برای من مهم نیست و به هیچ ناسزایی پاسخ نمی دهم چون مهم این است که خود شما می دانید و همین مرا بس است.

اما نه؛این دیدار ،چندان هم بد نبود؛برای من درس اخلاقی بزرگی داشت که آدم ها صرفا"آدم"هستند؛گاه مغرور می شوند و دل می شکنند ،بنابراین از هیچ کدامشان نباید برای خود صنم بسازیم و دوستشان داشته باشیم.

راستی ؛از پول کرایه ماشین دوهزار تومانی را که اضافه آمد به عنوان دلداری خودم از این اتفاق ،یک گوشواره خریدم.

امیدوارم این پست را ببینید؛من این پست را می گذارم تا دومین پست ثابت وبلاگم باشد که همه ببینند و و در انباری به نام آرشیو خاک نخورد به این امید که یک نفر نام هوشنگ مرادی کرمانی را سرچ کند و این مطلب را بخواند.بگذارید بقیه هم بدانند؛"شما که غریبه نیستید."

پنج شنبه، بیست و یکم شهریور 1392

ساعت 03:51 بامداد


,

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی